سفارش تبلیغ
صبا ویژن



بوی بهشت (سفرنامه کربلا - قسمت چهارم) - گل نرگس ... مهدی فاطمه






درباره نویسنده
بوی بهشت (سفرنامه کربلا - قسمت چهارم) - گل نرگس ... مهدی فاطمه
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
کربلا و امام حسین (ع)
مشهد و امام رضا (ع)
سوریه و بی بی زینب (س)
سفرنامه جنوب و غرب
من و تو
دل نوشت ها
رمضان
نازنین زهرا
متفرقه
تقریبا سیاسی
سفر مقام معظم رهبری به کرمانشاه
سردار شهید مهدی زین الدین
شهید سید رحیم خمیس آبادی
مناسبت ها و مراسم ها
مسابقات و طرح های مذهبی
زندگی نامه حضرت ابالفضل (ع)
ضیافت اندیشه 1389
قرار بود بریم ،ولی موندیم !

ذکر ایام هفته


لینکهای روزانه
گل نرگس...مهدی فاطمه ! [806]
[آرشیو(1)]

لینک دوستان

وبلاگ گروهی فصل انتظار
دست خط ...
لبگزه
شلمچه
حضور نور
مسجد ولیعصر (عج) کنگان
نجوای شبانه
پاک دیده
چفیه
آسمان سرخ
حرف دل
مجنون صفت
نیار یعنی آرزو
سحرخیز مدینه کی می آیی ؟
نوشابه ای با طعم بهائیت
خدای شاپرک ها
کمان نیوز
او خواهد آمد...
حدیث نفس
حجاب غیبت
حس غریب
*دفاع مقدس*
حریم یاس
مزار شهدا
منتظر کوچک
وب نوشته های حاج محمد
حدیث دل
تا کرببلا هست زمین را عشق است
دل نوشته های دو دختر شهید
گذر اقاقیا
عکس بان
ذهن نوشت
منتظر قائم آل محمد
زیباترین شکیب
چادر خاکی
من از دیار حبیب م
وادی
آوینار
الهی من لی غیرک ...
احسان پسر خوب مامان و بابا


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
بوی بهشت (سفرنامه کربلا - قسمت چهارم) - گل نرگس ... مهدی فاطمه


لوگوی دوستان




آمار بازدید
بازدید کل :998287
بازدید امروز : 79
بازدید دیروز :392
 RSS 

به نام او که سخت دلم هوای مهربانی هایش را کرده است ...

توی این گیر و دار سیاست کم کم داشت یادم می رفت که منم یه روزی رفتم کربلا و قرار بود خاطراتش رو -ولو بخاطر دل خودم و یادگار موندنش - بنویسم اما به بهونه نزدیک شدن محرم و دوباره هوایی شدن من ، امشب یهو تصمیم گرفتم در مورد کربلا قلم بزنم ...

یادش بخیر چه صفایی داشت ...

نماز صبح رو فرادی توی حیاط حرم حضرت علی خوندیم (چون نماز جماعت برا خانوما نداشت !) و بعد رفتیم روبروی ایوان نجف نشستیم ... - الان احساس می کنم یه خواب بوده ، یه خواب شیرین و کوتاه - زل زده بودم به ایوان نجف و مدام این شعر «ایوان نجف عجب  صفایی دارد ...حیدر بنگر چه بارگاهی دارد » توی ذهنم تکرار میشد ... گونه هام زیر بارون چشام خیس شده بود و دلم فقط به عشق مولا می تپید...رفته بودم توی حال خودم که مامانم با یه کاسه آب جلوم ظاهر شد ... خوردن آب از حرم حضرت علی توی کاسه آب سقاخونه امام رضا خوردن داشت و گریزی بود به سمت مشهد ... در کنار منبع نور بودم اما دلم هوای سخت هوای امام رضا کرده بود ...آخ یادش بخیر ...میخواستم « امین الله »  بخونم ، بازش که کردم روی صفحه اولش نوشته بود : « وقف آستان قدس رضوی » ...حسابی با امام رضا در کنار مولا خلوت کردم و کلی حرف زدم ...

به هر حال بعد از نماز صبح با همه کاروان سوار بر ماشینی شدیم و به سمت هتل برگشتیم .مختصری استراحت کردیم و ساعت 8 صبح رفتیم مسجد سهله و اعمال و مقام ها رو به جا آوردیم ...روحانی کاروان میگفت حواستون باشه کجا اومدید .میگفت خونه امام زمانه اینجا ...میگفت در مسجد جمکران به روایات نه چندان قوی فقط چهارشنبه ها آقا شرف حضور دارند اما اینجا هر روز ...میگفت و میگفت اما من فقط می شنیدم ، گویا تموم وجودم مسخ  شده بود ، هیچ عکس العملی جز بهت نداشتم ...فقط به در و دیوار نگاه می کردم و در مقام ها نماز میخوندم ... من همچنان مثل بقیه سفر توی بهت بودم و همسفرها هم تقریبا همینطور ...

بعد از مسجد سهله رفتیم زیارت یار باوفای حضرت علی (ع) « میثم تمار » و بعد از اون رفتیم به زیارت دوست و یار همیشگی حضرت مولا «کمیل بن زیاد » که خیلی با صفا بود ...چقدر به حالشون غبطه خوردم ...ازشون خواستم برامون دعا کنند که ما هم اماممون رو بشناسیم و معرفت پیدا کنیم و تنهاشون نذاریم ...بعد از این زیارت توی اون گرمای بی نظیر تابستون عراق ! سوار اتوبوس ها شدیم اما متاسفانه دیدیم که یکی از همسفر ها که اتفاقا مشکل قلبی هم داشتند ، گم شدند ، چون وقت اذان بود تصمیم گرفتیم که نماز بخونیم و در این فاصله به دنبال این همسفر بگردیم .نماز خوندیم و بعد بدون پیدا کردن این عزیز به سمت هتل حرکت کردیم و چقدر توی این مسیر ، همسر و دختر این آقا گریه کردند اما چاره ای نبود و مسائل امنیتی و هتل و ...باعث شد که ما برگردیم - البته بگذریم که این قسمت از سفر خاطره تلخی شد اما خوشحالیم که این آقا هتل رو که چندین کیلومتر با مزار حضرت کمیل فاصله داشت رو پیدا کرده بود - به هتل رسیدیم و شام خوردیم و همه خوابیدن جز من ...نمیدونم چرا اونجا اصلا دلت نمیخواد بخوابی حتی توی هتلش ... نمیدونم شاید می ترسیدم  اگه بخوابم و بیدار شم ، به این میرسم که همش خواب بوده ... با هر زحمتی که بود یه چند ساعتی خوابیدم و وقتی بیدار شدم دیدم که نماز صبحم قضا شده ...شاید هیچ چیز در دنیا به این اندازه ناراحتم نمیکنه که برم زیارتگاهی و نمازم قضا بشه خصوصا نماز صبح ...این برای من نشونه خوبی نبود و این دو برابر حالمو بدتر می کرد ...به هر حال رفتیم صبحونه خوردیم و حدود ساعت 8 حرکت کردیم به سمت ....

واقعا دیگه خوابم میاد ، بقیش بمونه واسه بعد ...

خیلی دعا کنید - برای نابودی دشمنان اسلام و مسلمین صلوات

 یا علی و یا حق



نویسنده » نرگس » ساعت 12:0 صبح روز سه شنبه 88 آذر 24